آنا مای در حال قدم زدن در محله جدیدش بود که اتوبوس بنگ در کنارش ایستاد. درست مانند بسیاری از دختران، شما هرگز سوار یک کامیون سفید نمیشوید، اما پسرهای داخل آن بسیار جذاب بودند و اسکناسهای 100 دلاری را مانند دستمال میریزند. آنها حتی او را مجبور به انجام حرکات فشاری برای منحرف کردن حواس از داف کونی اهداف واقعی خود کردند. بنابراین او با مقدار زیادی پول نقد به داخل کامیون کشیده شد. آنها چشمان او را بستند و او را وادار کردند چیزهایی را که در آنها گذاشته بودند حدس بزند. بدیهی است که خیلی زود این چیز یک میله بزرگ بود. من غش کردم. او می خواست برود. اما 800 دلار دیگر باعث شد او آن آلت تناسلی بزرگ را بمکد. سپس در هر موقعیت قابل تصوری به شدت مورد استثمار قرار گرفتم. به سختی نفس می کشید. پیتر به سمت او آمد. ماشین را وسط اورگلیدز پارک کردند. برای 100 دلار دیگر از کامیون پیاده شدم تا عکس بگیرم. در همین حین پول را از کیفش گرفتند، وسایلش را روی او انداختند و دختر به او گفت که تو فریب خوردی. هنگام رفتن خندیدند.