صورتحساب، قبض، صورتحساب.. این پیرمرد برای پولش خیلی اذیت میشود و سعی کوس ملس میکند با دختر بچه در مورد تجارت صحبت کند. اما او غافل بود و حرفی از او نشنید. گرتی می بیند که هر چه بدهی به نقاش پیر آنجا دارد، با طلسم های زن نمی تواند آن را ادا کند. وقتی می بیند آن سینه ها از روی میز افتادند، استخوان های کهنه اش در شلوار جین سفت می شوند. این اولین بار نیست که منحرف قدیمی ما این کار را با ظاهر انجام می دهد، او واقعاً می داند چگونه آن نان های کوچک را خوشحال کند!